می خواستم راجع به یه چیز دیگه بنویسم. ولی انقدر خسته و کوفته ام که بجز راجع به خستگی و کوفتگی نمی تونم چیزی بنویسم! چکار کردم؟! یه بار رو از تهران تا اسلام شهر تو صندوق عقب ماشین با کولر روشن بردم و خالی برگشتم ! همین! ولی انگار با شتر بردم!! چشمام الان کاسه خونه! با این که دو تا بستنی و یک رانی و یک شیشه شربت و یک تیکه خربزه و یه کاسه آبدوخیار خوردم! واقعا این راننده های کامیون و وانت چی می کشن! از شدت ضعف و سوسول بودن خودم شرمسارم! الان هم زیر باد شدید کولر غش کردم و به زور می خوام برای نماز بلند شم از جام! خدایا بعد تو می خوای یه همچین سوسولی رو بندازی تو آتیش جهنم؟؟!!! حالا اصلا توبه و استغفار من و قبول شدن اش به کنار! واقعا چنین موجود ضعیفی رو تو یه بیابون هم ول کنی هزار بار می میره و زنده می شه!! آتیش جهنم برای یه همچین موجود ضعیفی زیاد نیست؟!! به قول معروف دماغمو بگیری می میرم ! ضعیف که زدن نداره آخه! گفته و می گه و خواهد گفت خدایا غلط کردم ببخش ! خدایا تو هم به ضعف و ناتوانی اش رحم کن!