۲۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

جنگ قایق های غرق شده!!

داریم واقعا چکار می کنیم؟! آسایش و درآمد و خوردن و خوابیدن و لذت بردن و خونه و ماشین و بچه و آینده بچه و ... همه شدن کل هدفمون از زندگی. واقعا یادمون رفته اصلا برای چی اومدیم تو این دنیا و آخرش همه این چیزها همه هیچ و پوچ می شه و اصل کار ازمون سوال می شه. یه قایق و یک کم آذوقه به ما داده شده که به سرزمین آرزوها برسیم و ما سرگرم و دلبسته قایق شدیم و انقدر حواسمون به قایق پرته که اصلا یادمون رفته پارو بزنیم و به سرزمین آرزوها برسیم! یادمون رفته که اگه پارو نزنیم و نرسیم هر لحظه طوفان های عظیمی تو راهه که ما رو غرق کنه! و آخر سر هم قایقمون غرق می شه و اگه به ساحل نجات نرسیده باشیم خودمون هم باهش غرق می شیم! سرزمین آرزوها رو رها کردیم و محکم چسبیدیم به قایق و هر کی هم به قایقمون نزدیک شه مث سگ هار می پریم بهش!! گاهی هم مث کفتار می پریم که قایق دیگران رو تصاحب کنیم! اونم نه برای رسیدن به سرزمین آرزوها ! فقط برای این که قایق بزرگتری برای غرق شدن داشته باشیم!! خل ایم به خدا!! 

  • تشنه آرامش
  • دوشنبه ۳۱ خرداد ۰۰

تیم دست و پا چلفتی ها !

واقعا خیلی کم تحملم! یعنی تحمل همین زندگی معمولی هم برام سخته و هر روز صبح که بیدار می شم حالم بده! دیگه اعصاب خوردی ها که خیلی بهمم می ریزه. بعد وقتی نگاه می کنم به این هایی که دست ندارن و کارهاشون با پاهاشون انجام می دن و شادن، یا اینایی که بچه های مریض سرطانی یا عقب افتاده ذهنی دارن، یا اینایی که کلیه هاشون خرابه و باید مرتب دیالیز کنن، یا به کسایی که همیشه هشت شون گرو نه شون اه .... واقعا به خودم می گم خدا می دونسته که من تحمل همین نفس کشیدن عادی رو هم ندارم و دیگه بهم از این بلاها نداده! مثل کسی که عادی که می خواد راه بره، این پاش به اون پاش پشت پا می زنه!! خب معلومه همچین آدم دست و پا چلفتی رو کسی دعوت نمی کنه تو تیم فوتبال ! فقط نمی دونم تحمل خودم و چهار تا مونگول متوهم نسبت به اون بلاهای بزرگ اصلا تو دایره بلاهایی محسوب می شه که اجر داشته باشه و باعث ترقی آدم بشه یا ... یا کلا خدا ازم ناامیده!؟ نمی دونم تیمی تحت عنوان تیم دست و پا چلفتی ها هم هست که منو توش راه بدن؟! 

  • تشنه آرامش
  • يكشنبه ۳۰ خرداد ۰۰

ماجراهای کربلا !

این روزها که دلم می گیره وقت خواب یاد بعضی لحظات خاص تو کربلا می افتم. سفری که میل خاصی بهش نداشتم ولی زندگی منو با براوردن غیر ممکن ترین و بزرگترین حاجتم از این رو به اون رو کرد. تا یک سال قبلش می گفتم اصلا کربلا نمی رم. و بعد یک دفعه همینجوری ثبت نام کردم. برام یه سفر عادی بود، مثل زیارت مشهد. البته با اعصاب خوردی های مربوط به بی نظمی های مدیر کاروان و گرمای شدید تابستان عراق و غذاهای خوشمزه هتل همراه با ظرف های آب یخ کوچولو. ولی بعد کم کم داستان کربلا شروع شد. اول از همه سنگینی فضای نجف. انگار عظمت حرم حضرت علی اجازه نمی داد نفسم بالا بیاد که بخوام عادی زیارت کنم. یک گوشه نشسته بودم و نمی دونستم چکار کنم که یادم اومد عصر پنجشنبه است و می شه دعای کمیل بخونم. همونجا بود که با خط به خط دعای کمیل اونقدر اشک ریختم که دیگه نمی فهمیدم تو شلوغی دور و برم چی می گذره. ظاهرا این مرحله پاک سازی اولیه بود! چون تو مسجد کوفه و محراب حضرت علی دلم آماده تر بود و باز هم مناجات امیرالمومنین بود که باهش از اول تا اخر اشک ریختم. حالا ظاهرا کمی برای زیارت امام حسین آماده تر بودم. و البته خواستن حاجت هایی از حضرت ابوالفضل که کلا به هیچ وجه باور نداشتم اصلا امکان داشته باشه براورده شه. فقط یه گوشه گیر اوردم و آداب و نمازهاش رو به جا آوردم و بعدشم جلوی ضریح حضرت ابوالفضل زانو زدم و خیلی مرتب و تمیز حاجت های غیر ممکنم رو لیست وار خدمتشون ارائه دادم! نکته جالب این بود که ترتیب مراحل زیارت های کربلا از فضای سنگین نجف شروع شد و همینطور که جلو می رفت سبک تر و خودمونی تر شد تا جایی که وقتی به کاظمین رسید با شوخی ها و لبخندهای پدربزرگ و نوه عزیز یعنی امام موسی کاظم و امام جواد تموم شد! و با خنده و شوخی بدرقه ام کردند و حتی طعنه زدند که به امام رضا هم سلامشون رو برسونم! من خبر نداشتم که این پدربزرگ و نوه ضریحشون یکی اه و همین موجبات شوخی و خنده هاشون رو فراهم کرده بود! هنوز صورت خندون و جوون امام جواد و محاسن سفید و خندان امام موسی کاظم جلوی چشمامه وقتی که از این در بیرون اومدم و از در دیگه وارد سمت چپ همون ضریح شدم و در حالی که کنار هم نشسته بودن با خنده بهم گفتند ما که گفتیم نیازی نیست بری دور بزنی و ما کنار همیم!! و بعد موقع رفتن امام جواد با خنده های زیباش گفت اگرچه ما همه پیش همیم ولی سلام من و پدربزرگم به پدرم امام رضا برسون و بعد باز هر دو خندیدند و من در حالی که از خجالت سرخ شده بودم اومدم بیرون! فکر کردن به لحظه های خیلی کوتاه و ناب مسافرت کربلا هنوزم برام شیرین و عجیبه. نمی دونم سورپرایز بعدی خدا چی می تونه باشه! تا الان که کادوها و سورپرایزهاش همه معجزه آفرین و خاطره انگیز بودن. تا حالا هیچ جا این خاطره رو ننوشته بودم. بالاخره نوشتمش!

  • تشنه آرامش
  • شنبه ۲۹ خرداد ۰۰

خوددرگیری مزمن!

واقعا چرا بعضی آدم ها انقدر خود درگیری دارن؟! حتی وقتی با مهربونی و احترام سعی می کنی باهشون حرف بزنی با دعوا بهت می پرن و می خوان قورتت بدن! یا هر چی سعی می کنی سر صحبت و مذاکره و مصالحه رو باهشون باز کنی خودشون به کر بودن می زنن! بعد یک کارهایی می کنن که آدم نمی دونه بخنده یا گریه کنه! بابا چرا خودزنی می کنی آخه؟! خب من که راه صحبت و صلح رو باز کردم چرا تو هم یک قدم بر نمی داری که مجبور نباشی این دلقک بازی ها در بیاری؟! چرا من یک خوبی کردم تو در جواب یک خوبی حتی کمتر از اون نمی کنی که راه باز بشه؟! جای تو رو تنگ کردم آخه؟! فقط به مرگ من راضی ای؟! یا باید فقط همون طور باشم که تو می خوای؟ یا کلا نباشم فقط خوشحالی؟! حالا خودت نزن لااقل!! اوف خدا پناه به تو! حیف که هر چی روانشناس که دور و بر منه هم خودش مشکل شدید و حاد روانی داره! وگرنه کلی کیس خوب براشون جور می کردم! 

  • تشنه آرامش
  • جمعه ۲۸ خرداد ۰۰

طلب ارث بابام !!

بعضی وقتها دیگه هر چی بشه می خواهیم بندازیم گردن خدا ! حالا درسته همه چی به خواست خدا و اراده خداست ولی دیگه مثلا خراب شدن دندونامون که دیگه لزوما بلا و آزمایش الهی نیست! بعضی وقت ها یه خرج پیش بینی نشده ای برامون پیش میاد که پولش هم از قبل خدا داده و ما فقط حسابش نکردیم و احتمالا روزی یکی دیگه است. گاهی وقت ها یه اتفاق نسبتا بدی باید بیافته که ما راه اشتباهی که تو همون کار داریم می ریم رو اصلاح کنیم و امور دنیامون درست بشه و کلا ربطی به امور اخروی هم نداره! گاهی وقتا یه بلایی سرمون میاد که تقصیر خودمون و کارای اشتباه خودمونه و خدا هم برعکس داره کمکمون می کنه و از وخامت اوضاع کم می کنه. شاید از هر ده اتفاق بدی که می افته یکی دو تاش ربط به خدا و بلا و امتحات الهی و گناهامون داشته باشه. حالا به فرض هم که بخوایم ربطشون بدیم به خدا ... ربطش با نذر و دعا و استغفاره ... نه با دعوا کردن با خدا !! طلب ارث بابامون که نداریم از خدا !! والا !!! laugh

  • تشنه آرامش
  • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۰۰

فرمون دست خودت باشه !

گاهی وقت ها با خودم می گم نعوذ بالله خدا چقدر فکر می کنه و برنامه می ریزه و نقشه می کشه!! یعنی اگه می شد برای خدا ماهیت انسانی در نظر گرفت می گفتم چقدر زحمت می کشه و فکر می کنه به تک تک لحظات زندگی ما !! یعنی کلی نقشه دقیق پیچیده می کشه که کی چی با چی ترکیب شه و چی کجا و کی اتفاق بیافته تا فلان چیز برای ما درست بشه!! نقشه هایی که هیچ وقت به عقل ما نمی رسه و چیزهایی که ما حتی فکرش رو هم نمی تونستیم بکنیم!! یعنی نعوذ باالله اگه خدا انسان بود بهش می گفتم بابا دمت گرم چقدر فکر می کنی و چقدر خودت اذیت می کنی برای ما !! ولی خوب خدا خداست و هیچ فکر و اندیشه ای نمی تونه به ذره ای از وجودش دست پیدا کنه. نه تنها نمی تونیم سر از حکمت و مصلحت و نقشه ها و تقدیرش در بیاریم بلکه حتی نمی تونیم سر در بیاریم که چرا انقدر رحمتش نسبت به بنده هاش زیاده که اینطور به فکر همه چیزشون هست و نه می تونیم بفهمیم چی به مصلحتمونه و چی نیست و نه می تونیم حتی بفهمیم چی خیر و چی شره! ولی حالا به هر حال به زبون ما آدم های ناچیز دمت گرم! خیلی کارت درسته! بهتر از تو کسی نیست که بخواد فرمون دستش باشه! 

  • تشنه آرامش
  • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۰۰

پس کی تموم می شه؟؟!!

امروز همه چی خراب می شه، فردا باز یک کم درست می شه! پس فردا باز یه چی دیگه خراب می شه، باز چند روز بعدش درست می شه! واقعا کی قراره تموم شه؟! یعنی کی می شه که یک نفس راحت بکشیم؟! طبق اطلاعات موثق ظاهرا فقط وقتی بمیریم این قضیه تموم می شه! و البته ظاهرا اون موقع یک قضیه خیلی بزرگتر شروع می شه که آرزو می کنیم به همین قضایای ناتموم این دنیا برگردیم! یعنی به عبارتی از چاله در میایم و به چاه می افتیم و آرزو می کنیم برگردیم! خوب پس درستش اینه که هر روز هی نگیم خدایا پس کی تموم می شه؟!! ظاهرا همینی اه که هست! فقط هر دفعه خراب شد یه کوچولو باید خودمون تکون بدیم و صبر کنیم تا درست بشه و الکی خون کثیف خودمون کثیف تر نکنیم!! این وسط چیزهای مهم تری هست که باید بهشون فکر کنیم! همون چیزهایی که قراره وقتی مردیم بگیم می خواهیم بخاطرشون برگردیم به دنیا ! اونها دیگه تناوبی هم نیست! یک بار شروع می شه و یک بار تموم می شه و دیگه بازگشتی هم نداره. خدا خودش کمکمون کنه!

  • تشنه آرامش
  • سه شنبه ۲۵ خرداد ۰۰

آنان که خاک را ...

واقعا نمی شه تصور کرد که یک توسل به امام معصوم چه تاثیر شگرفی داره. به قول اهل علم و منطق: با منطق جور در نمی آد!! مشکلی که با کلی حرص و جوش و اشک و اه و بدو بدو و سعی و تلاش در مدت ۸ سال حل نشده بود با یک توسل در حرم حضرت ابوالفضل حل شد! و مشکلاتی که به یکباره از در و دیوار روی سرم آوار شده بودند با یک عریضه نوشتن از راه دور برای امام رضا کم و آسون شدند. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند، واقعا بدون هیچ اغراقی به یک گوشه چشمی همه گره ها باز می کنند. ای کاش گوشه چشمی هم به این خاک بر سر می کردند تا خاک سرش کیمیا می شد و عقلش سر جاش می اومد! 

  • تشنه آرامش
  • دوشنبه ۲۴ خرداد ۰۰

بلای برچسب دار

شاید بدترین چیز در مورد بلاهای خدا که بدتر از خود بلاست اینه که نمی شه فهمید کدوم بلاها از حکمت خدا و به مصلحته؟ کدوم بلاها برای ثواب و پاداش و امتحان اه و صبر در مقابلشون اجر داره؟ و کدوم بلاها به خاطر گناهان خودمونه؟ ای کاش بلاها یه برچسبی چیزی داشتن! ای کاش لااقل این بلای آخری یه نشونه ای چیزی داشت! آخه درد این که بخوای با خودت فکر کنی که خدایا من چه گناهی کردم که باید با این بلا به خودم بیام از درد خود بلا بدتره! بلا تشبیه من وقتی با دخترم بازی نمی کنم یا چیزی که دوست داره براش نمی خرم ده بار بهش می گم که این به خاطر اینه که فلان کار بد رو کردی یا فلان کار خوب رو خیلی وقته انجام نمی دی! از اون بهتر می شینم با دخترم صحبت می کنم و حرفای اونم می شنوم و گاهی باهش راه میام و شرایط اونم در نظر می گیرم. ولی آخه خدایا تویی که عالم الغیبی نه ما ! هنوز که به ما علم غیب عنایت نکردی و ما رو هم که کلیم الله مثل موسی قرار ندادی! یک کم به این کری و کوری و جهالت ما رحم کن آخه تو رو به عظمتت! یه برچسبی راهنمایی ای چیزی مرحمت کن با بلاهات! لطفت از سرمون کم نشه. آمین یا رب العالمین

  • تشنه آرامش
  • يكشنبه ۲۳ خرداد ۰۰

راز موفقیت

واقعا بعضی از ما یه جوری راجع به موفقیت حرف می زنیم انگار اون دنیا هم خدا قراره برای موفقیت هامون بهمون پاداش بده! فکرشو بکنید روز قیامت بیان به فوتبالیست بگن شما آقای گل شدی پس برو بهشت! یا شما تو کنکور رتبه ۱ شدی پس هزار تا ثواب تو پرونده ات می نویسیم! واقعا فراموش کردیم این جور چیزا قرار نیست بیشتر از چند سالی دوام داشته باشه. تازه شانس بیاریم فردا تو دادگاه قیامت به قول پلیس ها این جور چیزها بر علیه خودمون استفاده نشن! مثلا بهمون بگن در قبال این نعمتی که خدا بهت تو دنیا داد چه کارهایی در راه خدا انجام دادی؟ یا وقتی با این موفقیت یک کم خیالت از دنیات راحت شد آیا حرص زدنت کم شد یا بیشتر هم شد؟ یا حرصت از موفقیت خودت کم بود شروع کردی به حرص زدن برای موفقیت بچه ات و نوه و نبیره ات؟! یا شاید خدا ازمون بپرسه همون قدری که به فکر موفقیت بچه ات بودی به فکر آخرتش هم بودی؟ فکر کنم اون وقته که خیلی ها آرزو می کنن جای این همه کتاب چرت و پرت راز موفقیت دو خط قران خونده بودن تا شاید از خواب غفلت بیدار می شدن! 

  • تشنه آرامش
  • شنبه ۲۲ خرداد ۰۰

بیش فعالی

نمی دونم من بیش فعالی حاد دارم یا دنیا خیلی کند پیش می ره؟! البته اون بخشی از دنیا که می خواد نتیجه های خوب بده ظاهرا کنده فقط! چون اعصاب خوردی ها و کارای بیخود و اضافی و بیگاری های الکی تند و تند مث بارون از آسمون می باره! ولی وای به حال این که بخوای یک کارت نتیجه بده! مثل دونه لوبیا که بخوای سبز شه و حتی کندتر از اون!چون لااقل دونه لوبیا بعد چند روز جوانه می زنه! انقدر بیش فعالی دارم که یه چیزی رو چهل بار باید از دیگران پیگیری کنم و تازه انگار طلب کارن که چرا از خواب سنگین بیدارشون کردم! خب نتیجه اش چی می تونه باشه جز این افسردگی که الان گرفتم و همش می خوام بخوابم! حالا انگار چقدر هم خوابم می بره! روزهای تعطیل هم از کله سحر بیدارم. ولی واقعا خیلی دنیای کند و بی فایده و بی نتیجه ای اه. حیف تلاشی که برای این دنیا بکنی! تلاش هم که می کنی آخرش یه دزد مفت خوری میاد با یک هزارم تلاش تو با یک کلک و کلاه برداری همه رو می دزده و می ره! اونوقت اه که برای لاشخورهای حریص باید بکشی کنار و بگی هششششش! بیاین همش مال خودتون! 

  • تشنه آرامش
  • جمعه ۲۱ خرداد ۰۰

بهترین قرص خواب

چند وقته بهترین قرص خواب رو کشف کردم. که باعث می شه مث بچه ها خوابم ببره. اونم اینه که از ته دل بگم هیچی نمی خوام و هیچ آرزویی ندارم و همه چیزم فقط دست خداست و هر چی بخواد هر وقت بخواد می ده. واقعا اثر شگفت انگیزی داره. همه نگرانی ها و اعصاب خوردی های بی خود و بی جهت ناپدید می شن و رنگین کمان بچگی ظاهر می شه. حس خنکی باد کولر بعدازظهرهای تابستون و سکوت شب و صدای جیرجیرک های وقت خواب رو حس می کنم و صدای بارون های شب وقت خواب رو شیروونی و پنجره پاسیو رو می  شنوم. کاش می شد آمپول و واکسنش هم بود که می زدم و یه مدت طولانی با این حس آرامش زندگی کنم!

  • تشنه آرامش
  • پنجشنبه ۲۰ خرداد ۰۰

سیگار برگ و نماز ظهر

تو این چهل سال عمرم سیگار و قلیون و هیچی مصرف نکردم البته بجز یکی دو بار ناخونک زدن تو جوونی. ولی واقعا احساس می کنم مغزم به یه چیزی خیلی قوی تر از قهوه های بعد ناهار احتیاج داره. مخصوصا وقتی خیلی کار دارم یا اعصابم خورده. از سیگار خوشم نمی اد و بیشتر هوس پیپ یا سیگار برگ اونم از نوع کاپیتان بلک دارم smiley دیروز یه کشف جالب کردم. اونم اینه که درست تو همون ساعت های ۲ ظهر که از ناهارم یکی دو ساعت گذشته و احتیاج شدید به قهوه و سیگار برگ دارم، وقتی می ایستم به نماز ظهر، نیاز مغزم یه جورایی از بین می ره و آروم می گیره! قاعدتا نمی شه گفت نماز ظهر جایگزین سیگار برگه!! ولی شاید بشه گفت آدم گاهی سیگار برگ رو جایگزین نماز ظهر می کنه !! حیف که نماز زود تموم می شه و باز باید برم سراغ قهوه! 

  • تشنه آرامش
  • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۰۰

نا امیدی

چرا ناامید شدن ما انقدر برای خدا مساله عجیبی اه؟ مگه نه این که ناامیدی نتیجه جهل و عدم آگاهی از آینده و دلایل اتفاقات و درستی و نادرستی راه هاست. خب ما هم که آخر جهل و عدم آگاهی هستیم. چرا نباید ناامید و سرخورده بشیم؟ شایدم چون ناامیدی نتیجه عدم اعتماد به خداست چیز بدی اه. یعنی باید معتقد باشیم که هر اتفاقی حتما یک حکمت و یک مدت و یک فرجی داره که همه به دست خداست.  یا برای این ناامیدی بده که مربوط به دلبستگی ما به دنیاست؟ و این که ناملایمات نتیجه رفتار خود ما هستن و یا وسیله ای برای بیدار کردن ما از خواب دنیایی؟ آیا نباید اصلا از ناملایمات ناراحت بشیم؟ یعنی اصلا دست خود ماست؟ یا فقط عکس العملمون اه که دست ماست؟ کاش می تونستم ناامید و ناراحت نشم. واقعا نتیجه گیری از این بحث کار سختی اه. همونجور که ناراحت نشدن و ناامید نشدن کار سختی اه. پس بهتره کلا نتیجه گیری نکنم!

  • تشنه آرامش
  • سه شنبه ۱۸ خرداد ۰۰

فقر

این روزها وقتی می خوام خرید کنم احساس می کنم خیلی فقیر شدم. خب طبیعی هم هست. با بلایی که این دولت ها سر مردم اوردن به اعتراف خودشون قدرت خرید مردم تو ده سال اخیر یک سوم شده! ولی حالا قصد بحث سیاسی ندارم. خدا رو شکر تا الان که علی رغم فقیر شدن نیازمند نشدم. فقط دارم با خودم فکر می کنم آدم وقتی فقیر می شه چکار باید بکنه؟ البته برای خود فقرش که کار خاصی از دستش بر نمی آد بکنه! مخصوصا اگه بازاری نباشه و دور از جون کارمند این دولت ها باشه! حالا غیر از قناعت و تقدیر در معیشت که من دیگه توش استاد شدم! و غیر از انجام واجبات و مستحبات و زکات و صدقات و صله رحم که باعث زیاد شدن روزی می شه. سوالم اینه که این فقر می تونه کمک کنه بهتر از قبلم باشم؟ یا می تونه باعث رشد روحم هم بشه؟ یا نزدیک تر شدنم به خدا؟ یا برعکس باعث بی اخلاق تر و بی تفاوت تر شدنم می شه و خدای نکرده بی ایمان تر شدنم؟ نمی دونم. شاید هنوز نیازمند نشدم که بفهمم. و اگه گزینه دوم درسته امیدوارم هیچ وقت هم نفهمم! خدایا خودت به بی نیازی خودت کمک کن هیچ کس نیازمند نشه و خودت به کرامت خودت کمک کن و نیازمندان واقعی سر راهم قرار بده و روزی بده به دست خودت نیازشون به واسطه دست من برطرف بشه. آمین

  • تشنه آرامش
  • دوشنبه ۱۷ خرداد ۰۰

انتخاب من

ما همونی هستیم که خودمون انتخاب کردیم که باشیم. واقعا سوال اینجاست که ما می خواهیم چی باشیم و مطلوب مون چی اه. می تونستیم بخواهیم که مثل سلمان فارسی و ابوذر غفاری باشیم. چطور؟ گفتنش خیلی ساده است! این که جز خدا چیزی نخواهیم و نگاهمون جز به روزی دهنده نباشه و نخواهیم که جز کاری که خدا دوست داره کاری بکنیم. ولی واقعیت اینه که ما خیلی چیزها غیر این ها می خواهیم. مثلا خود من! آرامش می خوام، عزت و احترام می خوام، عشق می خوام، یک آسایش نسبی می خوام، امنیت و اطمینان می خوام، اعصاب راحت می خوام و ... ! واقعا به معنی واقعی کلمه می شه گفت اصلا دلم نمی خواد حتی نزدیک سلمان و ابوذر هم باشم!! یه جورایی خودم با همه وجودم زیان و خسارت خودمو می خوام و به این دنیا راضی شدم! در واقع می شه گفت هم خدا رو می خوام هم خرما رو !! بحث این نیست که آرامش و آسایش و عزت و احترام چیزای بدی ان. مساله اینجاست که من از بین توکل کامل به خدا و قرار دادن خواست خدا به جای خواست خودم و چنگ زدن به آرامش و آسایش و احترام و عزت دومی رو انتخاب کردم در حالی که می دونم اگه اولی رو انتخاب کنم احتمال زیاد دومی رو هم خواهم داشت!! پس چرا من ته دلم اولی رو نمی خوام و یا شاید بهش اطمینان و باور کافی ندارم؟؟!! واقعا چرا؟

  • تشنه آرامش
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۰۰

مثل من

روانشناس ها می گن نوشتن افکار و درد دل هات برای خودت می تونه بهت کمک کنه دردها رو از خودت دور کنی. تو همون لحظاتی که می نویسی به نظرم تا حدودی درسته. چون احساس می کنی داری با یکی که می فهمه و درک می کنه صحبت می کنی. ولی انگار یه حسی تو درون آدم هست که تا وقتی واقعا کسی نوشته هات نخونه و درک نکنه احساس خوبی نداری. احساس تنهایی واقعا حس بدی اه. تنهایی از این نظر که کسی هم فکر و هم درد تو پیدا نشه. تو روایات هست که مثلا وقتی حضرت خدیجه (س) خیلی احساس تنهایی می کرد سه زن بهشتی به ملاقاتش رفتن. همسر فرعون، خواهر موسی (ع) و مادر اسماعیل (ع). ادم تو تنهایی هاش دلش یه همچین چیزی می خواد! وقتی تو دنیا تکی و مثل تو پیدا نمی شه دلت می خواد با آدم های تک مثل خودت دیدار کنی و حرف بزنی. آدم های دیگه همه تو یه دنیای دیگه ان و تو یه توهمات دیگه غرق ان و اصلا نمی فهمن تو چی می گی! نه علاقه ای دارن و نه می فهمن و نه درک می کنن. خیلی سخته!

  • تشنه آرامش
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۰۰

زمان پر برکت

نمی دونم نتیجه خواست و برکت خداست یا عقل و تدبر در زندگی خود آدم. مفید بودن روز و پر برکت بودن رسیدن آدم به کارها رو می گم. قطعا هر دوش هست و قطعا اگه اولی نباشه دومی هم فایده نداره. ولی البته اگه دومی هم نباشه ممکن نمی شه. این که بتونی برای تک تک لحظات زندگی ات برنامه داشته باشی و همه رو راضی نگه داری و همه کارهاتو دقیق و حساب شده و با کمترین آزار و اذیت دیگران انجام بدی. این که تو یک روز ده تا کار انجام بدی و بعد بقیه رو ببینی که ماه هاست انگار در خواب عمیق فرو رفتن و یا هم غرق گرفتاری های الکی یا ولگردی ها و خوش گذرانی های مسخره و بی فایده ان. و تازه با این که خیلی هم خودت همه چی ات به خاطر بنده خوب خدا نبودن بهم ریخته و مثل تار عنکبوت در هم تنیده است. حالا ببین اگه خدا ازت راضی تر بود چی می شد! خوش به حال اونایی که عقل و تدبیر و ایمان و زهد و خداترسی هر دو رو با هم دارن. ببین اونا دیگه چقدر لحظات عمرشون با برکته. من که متاسفانه فقط اولی رو دارم و تو دومی لنگ می زنم و برای همینم هست که گاهی با همه برنامه ریزی ها و تدابیر مثل ... تو گل گیر می کنم. ولی شاید مهم تر از انجام شدن کارها و انجام وظایف و رسیدن به ایده آل ها، این باشه که روزت نگذره و قدمی در راه رشد خودت بر نداشته باشی. اون دیگه بجز عقل و شعور و تدبیر، به یک قلب سلیم نیاز داره ... کاش می شد رو کاغذ نوشت چطور و از چه راهی می شد یک قلب سلیم به دست آورد! کاش! 

  • تشنه آرامش
  • شنبه ۱۵ خرداد ۰۰

دوستی خاله سوسکه!

آدم گاهی از عشقش هم نمی تونه انتظار داشته باشه اونجوری رفتار کنه که قلبش نشکنه. تازه بعد هم که می فهمه ناراحتت کرده ازت دلجویی کنه و نازتو بخره. می گن خدا ولی از همه مهربون تر و از مادر به فرزندش دلسوزتر و بهترین دوسته. می گن! همه ما این حرفو یه جا شنیدیم و تکرارش می کنیم! انگار یه جورایی کلاس داره گفتنش!! همه ما یا لااقل خود من هزاران نمونه از این دوستی خدا رو تو زندگی م دیدم و لمس کردم ولی نمی دونم چرا هنوز کامل لمسش نمی کنم؟! دلیلش چی اه؟ بزرگی خدا؟! دیده نشدنش؟! خدا بودنش و این که ما مخلوقشیم؟! نفهمی جنس آدمیزاد؟! واقعا چرا نمی شه با همه وجود این دوستی رو لمسش کرد که همش یک طرفه نباشه؟! نمی دونم شاید هم انتظار بیشتر از این از یه آدم نباید داشت برای دوستی با خدا !! بلا تشبیه مثل این که یه آدم با یه سوسک دوست باشه!! خب آخه سوسکه چکار می تونه برای آدمه بکنه خب؟؟!! البته باید دید آدمه از سوسکه چی می خواد؟! چون واقعا بعیده سوسکه خودش به عقل سوسکی اش برسه که چجوری باید جواب دوستی آدم رو بده!! مثلا آدمه ممکنه بهش بگه به جای این همه غذایی که برات می ریزم و خونه ای که برات درست کردم تو هم روزی چند بار بیا زباله های کوچیک دور و بر خونه جمع کن !! حالتون بهم خورد؟؟!! خب چه می دونم !! چه سوالایی می پرسین!! خدایا قبل این که خل بشم و به جفنگ گفتن بیافتم خودت هر کاری که می خوای به دست های من در راه دوستی خودت انجام بده و خودت یه کاری بکن بتونم دوستی ات با همه وجودم لمس کنم و دلم دست هر کس و ناکسی ندم. 

  • تشنه آرامش
  • جمعه ۱۴ خرداد ۰۰

آرزوها

این آرزوها که می گم شاید آرزوهای همه باشه و شاید فقط آرزوی من. بعضی هاش هم پس فکر همه هست ولی جرات نمی کنن به زبون بیارنش. در سطح اولش که معمولا همه دوستش دارن آرزوی یک گوشه دنج و آروم و ساکته. مثل آرزوی تو بیابون بودن، آرزوی تو روستا زندگی کردن یا تو کوه چوپون بودن! همون آرزویی که باعث می شه عده زیادی از افراد دنبال داشتن ویلا و باغ باشن! البته آخرش هم خیلی هاشون دوست دارن با ماشین های مدل بالا برن تو اون باغ و کلی سر و صدا کنن که من دیگه نمی تونم درکش کنم! ولی شاید افراد کمی مث من دوست داشته باشن چوپون باشن و با یه بغچه نون خشک و پنیر برن تو کوه و دشت دور از همه هیاهوها. اما اون آرزویی که معمولا خیلی به ندرت افراد جرات به زبون آوردن و یا حتی تحمل براورده شدنش رو دارن، آرزوی رها شدن از تعلقات اه. شاید یه جورایی بی کس و کار شدن و این که دیگه به هیچ کس تو دنیا نیاز نداشته باشن. این که آزاد و رها باشن ولی بیکار و علاف و بی خاصیت نباشن. این که هر جا دلشون خواست و هر وقت دلشون خواست بتونن برن ولی فقط جاهایی برن که بتونن مفید باشن و از همه مهم تر این که هیچ آرزو و خواسته دنیایی نداشته باشن. بیکار نباشن و فقیر و نیازمند و گرفتار نباشن ولی دلبسته و گرفتار شغل و مال و دارایی دنیا نباشن. نمی دونم چه کسایی می تونن به این آرزو برسن. کسایی که خدا انتخابشون می کنه؟ یا کسایی که خودشون انتخاب می کنن که اینطور زندگی کنن؟ نمی دونم. فقط خدا می دونه!

  • تشنه آرامش
  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۰۰

گذر عمر

تا چشم بهم می زنم آخر هفته می شه! انگار همین دیروز آخر هفته بود. و چقدر هم هفته های بیهوده ای. حتی نمی تونم تو یک جمله بگم دستاورد دنیایی این هفته یا هفته قبل و قبل تر چی بوده! دستاورد اخروی که اصلا ! فقط گذشته! و یک سری خرده کاری هایی انجام شده و یه بخشی از کارهایی که تو یادداشت های روزمره ام نوشته بودم انجام شده! مگه کل عمر ما چند هفته است یا کل روزگار قبل پیری و افتادگی مون؟! به دستاوردهای بزرگ دنیا که بعیده بتونم برسم! اگه تو این دنیا و این مملکت با راه درست و سالم پسرفت نکنم از معجزات و امداد غیبی خداست حالا پیشرفت بماند. کاش می تونستم تو یادداشتام یه هدف کوچیک معنوی و اخروی مشخص کنم و یکی از این آخر هفته های بی فایده بهش برسم. نمی دونم اینجور که عصر هلاک می رسم خونه جونی هم برای دستاورد معنوی برام می مونه یا نه ! فقط منتظرم کی شب می شه که بیافتم تو رختخواب. یعنی آرزو به دلم مونده همون نماز واجب ام بتونم بدون خواب آلودگی بخونم. ماشاالله با این حقوق که هر روز ارزشش آب می شه هم که هیچ گرهی نمی شه باز کرد! واقعا باید چکار کنم که این روزها انقدر مث برق و باد نگذرن و به هدر نرن و من اینجور هر روز تو خسارت و زیان نباشم؟ کسی می تونه بهم بگه؟

  • تشنه آرامش
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۰۰

روزهای خوشی

امروز یکی از اون روزهای نسبتا سر بالا بود. البته شاید یه خبر یه کوچولو اعصاب خورد کن هم وسط خبرهای خوب بود. ولی در کل جزو روزهای خوشی بود. می شه یه نفسی گرفت برای روزای سرازیری و سختی. می شه گفت خدایا شکرت از رحمتی که داری و وسط روزهای سختی، که هم حق ماست و هم باعث رشد و بزرگ شدن روح ما و مانع مغرور شدن ما، روزهای خوشی هم می گذاری. خدایا شکرت که روزهای خوشی من و فرشته من مث روزهای الکی خوشی و سرمستی و غفلت اکثر این مردم گمراه نیست، که هر روز دنبال تفریح و ولگردی و خوش گذرونی روزشون رو شب می کنن و به این خوشی و غفلت خودشون افتخار هم می کنن. خدایا من شاکر این نعمت و لطف تو وسط این روزگار سختی هستم و شرمنده ام که انقدر ضعیفم که به این خوشی های کوچیک نیاز دارم. و می دونم که باید اصل رو بچسبم و دلخوش این فرعیات نباشم. اگرچه این حرف واقعا گنده تر از دهن منه! و اگه واقعا مرد بودم الان باید جای دیگه ای زانو زده بودم و خدمت می کردم. ولی به این بی عرضگی خودم معترف و عذرخواهم. به هر حال برای این خوشی های کوچولو تو کلبه کوچولو و برای این که به فکر آرزوهای کوچولوی ما دو تا بنده کوچولوت هستی که جز تو کسی رو نداریم که به ما پناه بده به اندازه تمام ذرات خلقت دنیات ممنون توایم. خدایا خودت به ما برای روزهای سختی صبر بده. صبر بده که ناشکری ات رو نکنیم و از عبادتت غافل نشیم و پرخاش و بداخلاقی نکنیم. ممنون که برای لحظه لحظه زندگی مون انقدر دقیق و بهتر از ما و هر کسی برنامه ریختی و به ما تفضل کردی. ممنون که به خستگی هامون لبخند می زنی هرچند تو انجام تکالیفمون کم کاری کردیم. می دونم که باید از شرمندگی آب بشم ولی مث سنگ سخت ام. منو ببخش برای این همه پررویی و نفهمی و بی معرفتی. چیزی ندارم که در مقابل این همه لطف تو عرضه کنم و یا دارم و سفت و سخت بهش چسبیدم. خب خاصیت آدم گدای گدا صفت همینه دیگه و پادشاه اینو خوب می دونه. ولی بازم به گدا لطف می کنه. و گدا هم خوب می دونه کسی جز پادشاه نداره و اگه پادشاه بهش پشت کنه صداش به هیچ جا نمی رسه ولی بازم پررو بازی و خساست داره. ممنون که نمی ذاری صفات زشت این گدا روی صفات والای پادشاهی ات هیچ اثر نکنه. منتت همیشه رو سر ما. 

  • تشنه آرامش
  • سه شنبه ۱۱ خرداد ۰۰

مدارا

دارم سعی ام می کنم هر روز یه چیزی بنویسم هر چند کوتاه یا کم اهمیت. واقعیت نعمت عقل و هوش درست و زیاد از همه نعمت های خدا بالاتره! هر چند آدم وسط جماعت بی عقل و کم عقل درد می کشه و اعصابش خورد می شه، ولی به جاش وقتی بدبختی های ناشی از حماقتشون و یا ظلم و حرص و طمع و گناه های ناشی از بی عقلی شون می بینه، باید روزی هزار بار خدا رو شکر کنه که مثل اون ها نشده! هر چند بار مسئولیتش هم به اندازه اون عقل و هوش بالاتره و حتما خدا هم انتظار بیشتری ازش داره. ولی به هر حال بهتر از اونجور کور و کر بودن اه. چند روزه با خودم فکر می کنم شاید به خاطر شکر این نعمت باید بیشتر با این جماعت کودن مدارا کنم، حتی با اون هایی که بهم ظلم می کنن و خون ام رو تو شیشه کردن! خوب آی کیو و شعوری که خدا بهشون داده در همین حده دیگه! لابد واقعا نمی فهمن! شایدم انقدر بدبخت و بی عقلن که از راه های درست نمی تونن کاراشون پیش ببرن! یا انقدر کودن ان که دچار توهم خود برتر بینی کاذب می شن! البته مدارا کردن چهره به چهره وقتی دارن بهم ظلم می کنن خیلی سخته ! فعلا از رانندگی شروع کردم به تمرین و سعی می کنم با راننده هایی که روش رانندگی شون نشون می ده آی کیوشون حدود ۵۰ اه یک کم مدارا کنم و کمتر سرم بکوبم به فرمون!! شاید در آینده بتونم چهره به چهره هم خودمو بیشتر کنترل کنم و به قول قران ((اذا خاطبهم الجاهلون قالو سلاما)) رو تمرین کنم. خدا خودش کمک کنه. 

  • تشنه آرامش
  • دوشنبه ۱۰ خرداد ۰۰

آغاز سخن

در وبلاگ قبلی ام هدفی خاص را دنبال می کردم که محقق نشد! شاید چون انتظار زیادی از فهم و درک مخاطبان داشتم! شاید چون کم می نوشتم. خیلی دلم می خواست مخاطب علاقه مند داشته باشم یا آمار بازدیدهایم زیاد باشد و یا رتبه ام در گوگل بالا رود. ولی این بار نه. نه هدف خاصی دارم و نه آرزویی و نه مطلب و موضوع خاصی. تنها می خواهم بنویسم. از هر چه ذهنم را به خودش مشغول کرده، چه آزار دهنده، چه تفکری عمیق، چه آرزو یا درد و ... . بعید می دانم با این افکار مشوش مخاطب خاصی داشته باشم. نمی دانم. شاید یکی مثل خودم که البته قطعا خیلی کمیاب است! شاید نور امیدی باشد برایش! یا ایده ای در ذهنش، یا کمکی به آرامشش، یا همدردی یا سرگرمی! شاید برای کسی که در تلفن همراهش و در اینترنت به دنبال خدا می گردد!! شاید کسی که تنهاست و یا غمگین! یا کسی که افکار مشوشی دارد. شاید هم هیچکس! فقط یک چیز را مطمئنم. قطعا نوشتن کمی شاید گاهی به من آرامش دهد! شاید نوعی بلند حرف زدن با خودم باشد و شاید هم با خدا. کسی چه می داند. بیا شروع کنیم!!

  • تشنه آرامش
  • يكشنبه ۹ خرداد ۰۰
همه ما در جستجوی آرامش هستیم. آیا آن که در این میان کمتر می داند آرامش بیشتری دارد چون خیلی چیزها را نمی داند؟ یا برعکس آن که بیشتر می داند آرامش بیشتری دارد چون خود را گرفتار نمی کند؟ نمی دانم! فقط خدا می داند!
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان