وقتی نوجوون و جوونی کلی شور و شوق و هدف داری. بعضی ها دنبال ارتباط با جنس مخالفن و کلی براش وقت و انرژی می ذارن و کلی فکر و رویا براش دارن. بعضی ها به فکر شغل و آینده و خونه و ماشین داشتن ان و همش فکر می کنن چطور می تونن بهش برسن. بعضی ها همش فکر می کنن دوست دارن در آینده چه کاره بشن و به چه کارایی علاقه دارن. بعضی ها دنبال کشف ناشناخته هان و به هر فرقه و عرفان و جن گیری و اظهار ارواحی یک سری می زنن. بعضی ها عشق ورزش و حرکات نمایشی و بعضی ها دنبال راه های معروف شدن ان. ولی وقتی به چهل سالگی می رسی ... یک دفعه دنیا متوقف می شه و ساعت ها از حرکت می ایستن. حالا شغل داری و خونه و ماشین و رابطه با جنس مخالف و ... همه چی داری. شغلتو دیگه به سختی می تونی عوض کنی و همسرت همینه که باهش زندگی می کنی و احتمالا خونه و ماشینت رو هم به سختی بتونی عوض کنی ... شاید هنوزم دنبال پولدارتر شدن و بهتر کردن این ها باشی ولی دیگه برات خیلی هدف های بزرگی نیستن.... هدف های بزرگ و رویاها و آرزوهای جوونی تموم شدن و زمان از حرکت واستاده و حالا هر صدای تیک تیک ساعت تو این سکوت مثل یک پتک کوبیده می شه. با خودت می گی خوب بعد چی؟ احتمالا دیگه دنبال کشف حقایق عجیب و غریب هم نیستی و شاید حقایق هم برات روشن شده باشه. خیلی از چهل ساله ها رفتن توی غار فکر و خیال و خیلی ها همش به بدبختی هاشون فکر می کنن و بعضی ها هم برای این که به خودشون بقبولونن که هنوز جوون هستن همه جور کاری می کنن !!! 

ولی واقعیت اینه که حالا زمان پاسخ دادن رسیده! زنگ ساعت می گه جوابات رو آماده کن ... راهتو مشخص کن ... تکلیف خودتو با خودت و دنیا مشخص کن ... کتابتو ببند و آماده امتحان پس دادن باش!!