آدم گاهی از عشقش هم نمی تونه انتظار داشته باشه اونجوری رفتار کنه که قلبش نشکنه. تازه بعد هم که می فهمه ناراحتت کرده ازت دلجویی کنه و نازتو بخره. می گن خدا ولی از همه مهربون تر و از مادر به فرزندش دلسوزتر و بهترین دوسته. می گن! همه ما این حرفو یه جا شنیدیم و تکرارش می کنیم! انگار یه جورایی کلاس داره گفتنش!! همه ما یا لااقل خود من هزاران نمونه از این دوستی خدا رو تو زندگی م دیدم و لمس کردم ولی نمی دونم چرا هنوز کامل لمسش نمی کنم؟! دلیلش چی اه؟ بزرگی خدا؟! دیده نشدنش؟! خدا بودنش و این که ما مخلوقشیم؟! نفهمی جنس آدمیزاد؟! واقعا چرا نمی شه با همه وجود این دوستی رو لمسش کرد که همش یک طرفه نباشه؟! نمی دونم شاید هم انتظار بیشتر از این از یه آدم نباید داشت برای دوستی با خدا !! بلا تشبیه مثل این که یه آدم با یه سوسک دوست باشه!! خب آخه سوسکه چکار می تونه برای آدمه بکنه خب؟؟!! البته باید دید آدمه از سوسکه چی می خواد؟! چون واقعا بعیده سوسکه خودش به عقل سوسکی اش برسه که چجوری باید جواب دوستی آدم رو بده!! مثلا آدمه ممکنه بهش بگه به جای این همه غذایی که برات می ریزم و خونه ای که برات درست کردم تو هم روزی چند بار بیا زباله های کوچیک دور و بر خونه جمع کن !! حالتون بهم خورد؟؟!! خب چه می دونم !! چه سوالایی می پرسین!! خدایا قبل این که خل بشم و به جفنگ گفتن بیافتم خودت هر کاری که می خوای به دست های من در راه دوستی خودت انجام بده و خودت یه کاری بکن بتونم دوستی ات با همه وجودم لمس کنم و دلم دست هر کس و ناکسی ندم.