پیشاپیش از این که چشم چرانی های من با ایدئولوژی شما جور در نمی آد معذرت می خوام!! این داستان چشم چرانی منه! خب نباید هم زیاد مثبت باشه! از اسمش پیداست! زیر ۱۵ ساله ها نخونن! یه روز گرم تابستون و سر ظهر توی اون محله پایین شهر که پر از مسجد و حسینه است ته صف شلوغ نونوایی واستادم. قدم های آهسته اش که سعی می کنه دور از جمعیت مردها واسته رو حس می کنم. دلم می خواد سرمو بیارم بالا و به صورت ماهش نگاه کنم و اون صورت نورانی و زیبا رو ببینم ولی می دونم این کار درست نیست! همینقدر که به پاهاش نگاه می کنم و از گوشه و پایین چشمم زیر نظر گرفتمش احساس گناه می کنم! ولی دست خودم نیست!! مجذوب اون حیای بهشتی ام که سه چهار متر دور واستاده و اصلا براش مهم نیست نون تموم شه! و مطمئنم اگه مجبور نبود حتی نمی اومد نونوایی. بالاخره نون تموم شد و جمعیت مردان گرسنه از سر و کله هم بالا رفتن و نون ها گرفتن و ناپدید شدن و جلوی پیشخون خلوت شد. کارتم کشیدم و تا تونستم دور واستادم. آهسته جلو اومد و کارت کشید. سرمو آهسته بالا می آرم و به دستاش نگاه می کنم که قبض رو از دستگاه پوز جدا می کنه. خوب می دونم چرا این کارو می کنه. چون می خواد تا حد امکان با نونوای نامحرم حرف نزنه و قبض رو جلوش بزاره تا خودش بفهمه و نون به تعدادی که می خواد بیاره. خدای من واقعا بی نظیره! قطعا زمینی نیست! چون اصلا با منطق زمینی ها جور نیست! چقدر تعداد همچین فرشته هایی روی زمین کمه! مثل در و مروارید کمیابن! قلبم تو سینه ام برای این همه حیا می زنه! باید از خودم شرم کنم که انقدر چشم چرونم! دقیقا بر خلاف اون چیزی اه که کارگردان های منحرف سریال های تلویزیون و بازیگرهای لختی که چادر بازیگر چادری فیلم اصلا بهشون نمی آد می خوان به جامعه القا کنن، راجع به دخترهای چادری ای که وسط ۲۰۰ تا مرد نامحرم با کمال پررویی تا آخر فیلم می لولن و هی مثلا چادرشون هم می کشن رو صورتشون!!! و برعکس هزاران دختر ظاهرا چادری دیگه که هر روز می بینم! این گوهر کمیاب اصلا برای این جامعه ساخته نشده و جامعه هم برای همچین فرشته ای! حتی برای پسرهای مذهبی خوب! هر وقت پسر مذهبی دم بختی رو می بینم که به جای ازدواج با همچین فرشته هایی با یه دختر به قول خودشون اجتماعی و مثلا مذهبی ازدواج کرده دلم می خواد خفه اش کنم! دلم می خواد با همه وجودم اون پسر رو لعن و نفرین کنم که باعث شده همچین فرشته ای توی خونه بدون خواستگار بمونه و مجبور شه اینجور بیاد و کاری رو بکنه که با همه وجودش ازش متنفره! آخ چقدر من ابلهم!! چی دارم می گم؟! برای کی دارم می گم؟! هرگز کس دیگه ای پیدا نمی شه و نخواهد شد که درک کنه چی دارم می گم!! نون اش رو بدون حتی یک کلمه حرف و با حیا برداشت و آهسته از یک گوشه داره می ره خونه. همینجور که به کفش های ساده بدون پاشنه و چادر مشکی ساده اش نگاه می کنم اشک تو چشمم جمع شده! از این که این فرشته یا محکومه تنها بمونه یا محکومه خودش رو تغییر بده و رفتارهایی بکنه که ازشون متنفره تا شاید خریدار پیدا کنه! و دردناک تر از اون وقتی اه که به طور کامل تسلیم و عوض بشه و دیگه همچین فرشته ای نباشه. خدا نگهدار ای گوهر کمیاب و ماه شب تاب. دیگه تا یک سال شایدم دو سال شایدم تا ابد دیگه بعیده یکی مثل تو یه جا ببینم!! خدایا منو ببخش که چشم چرونی کردم!!