حکایتی از زبان حضرت عیسی (ع) در انجیل برنابا داستان پدری با دو فرزند را نقل می کنه که یکی لاابالی و خوشگذران بود و یکی منظم و کاری. پدر سرمایه ای رو به مساوات در اختیار دو فرزندش قرار می ده. پس پسر کاری و منظم سخت مشغول کار می شه و فرزند لاابالی از پدر جدا می شه و شروع به لاابالی گری و ولخرجی و خوشگذرانی با اون سرمایه می کنه و همه رو به باد می کنه و مفلس و بدبخت می شه! پس وقتی به مفلسی و بدبختی افتاد پشیمون و نادم و بی پناه به شهر پدر برمی گرده. پدر از خوشحالی بازگشت فرزندش جشن می گیره و سفره ای می اندازه و همه اهل شهر دعوت می کنه و پسر نادم و مفلس بالای سفره پیش خودش می نشونه! پس پسر منظم و کاری به خشم میاد که من این همه کار کردم و ولخرجی نکردم و پدر حالا این همه برای بازگشت فرزند مفلس لاابالی اش شادی می کنه! پس از خشم شهر رو ترک می کنه و خودش رو برای همیشه از سایه و محبت پدر محروم می کنه!!! و بعد عیسی (ع) می فرماید این حکایت اون بنده گناهکاری اه که چون با نهایت شکستگی و درماندگی به درگاه خدا پناه می بره آغوش خدا به روش باز می شه و حکایت بنده زاهدی اه که اعمال زیادش رو با غرور و تکبر به درگاه خدا باطل و بی اثر می کنه! خدایا شکرت برای عجزها و ناتوانی ها و حال و روز درب و داغون و فقر و بی  چیزی ما 😓 خدایا تو رو به عزیزترین بنده هات قسم هرگز این عجز و شکستگی مون به درگاهت ازمون نگیر و ما رو ذره ای گرفتار وجود ناپاک خودمون نکن 🤲