نمی دونم نتیجه خواست و برکت خداست یا عقل و تدبر در زندگی خود آدم. مفید بودن روز و پر برکت بودن رسیدن آدم به کارها رو می گم. قطعا هر دوش هست و قطعا اگه اولی نباشه دومی هم فایده نداره. ولی البته اگه دومی هم نباشه ممکن نمی شه. این که بتونی برای تک تک لحظات زندگی ات برنامه داشته باشی و همه رو راضی نگه داری و همه کارهاتو دقیق و حساب شده و با کمترین آزار و اذیت دیگران انجام بدی. این که تو یک روز ده تا کار انجام بدی و بعد بقیه رو ببینی که ماه هاست انگار در خواب عمیق فرو رفتن و یا هم غرق گرفتاری های الکی یا ولگردی ها و خوش گذرانی های مسخره و بی فایده ان. و تازه با این که خیلی هم خودت همه چی ات به خاطر بنده خوب خدا نبودن بهم ریخته و مثل تار عنکبوت در هم تنیده است. حالا ببین اگه خدا ازت راضی تر بود چی می شد! خوش به حال اونایی که عقل و تدبیر و ایمان و زهد و خداترسی هر دو رو با هم دارن. ببین اونا دیگه چقدر لحظات عمرشون با برکته. من که متاسفانه فقط اولی رو دارم و تو دومی لنگ می زنم و برای همینم هست که گاهی با همه برنامه ریزی ها و تدابیر مثل ... تو گل گیر می کنم. ولی شاید مهم تر از انجام شدن کارها و انجام وظایف و رسیدن به ایده آل ها، این باشه که روزت نگذره و قدمی در راه رشد خودت بر نداشته باشی. اون دیگه بجز عقل و شعور و تدبیر، به یک قلب سلیم نیاز داره ... کاش می شد رو کاغذ نوشت چطور و از چه راهی می شد یک قلب سلیم به دست آورد! کاش!