در این چهل سال چه کردم؟! این سوالی اه که باید در تولد ۴۰ سالگی از خودم بپرسم. پیامبر در این سن به بعثت رسید و من در این سن به آرزوی جوانی ام رسیدم!! اگر هم سن پدرم از دنیا بروم می مونه حدود ۲۰ سال دیگه! اگر فرض کنیم ۲۰ سال اول بچگی و جوانی بوده و حساب نمی شده، نصف راه رو آمدم و حالا گیریم فضایلی هم کسب کردم!! ولی چقدر کار هست که باید انجام می دادم و انجام ندادم، چقدر چیزها بود که باید در درونم کسب می کردم و نکردم و چه نفس ها که باید با توجه می کشیدم و نکشیدم. ولی بزرگترین خسارت میزان شناختم از خدا و خودمه که صفر صفره! ای کاش وسط این همه خوابیدن ذره ای هم به وجود خودم توجه کنم و وسط این همه خوردن و جمع کردن کمی هم بیشتر ببخشم و پیش بفرستم و وسط این همه شهوت و آرامش کسب کردن کمی هم نور کسب کنم. اگه تو تولد چهل سالگی ام نتونم شروع کنم، این ۲۰ سال هم مث برق و باد می گذره و تموم می شه و تنها چیزی که برام می مونه اون حسرت بزرگ و دردناکی اه که بهم وعده داده شده! واقعا خاک عالم به سرم اگه با همین فرمون برم تو این دره! فقط کافی اه یک درجه فرمون رو بچرخونی احمق جان!!