ما همونی هستیم که خودمون انتخاب کردیم که باشیم. واقعا سوال اینجاست که ما می خواهیم چی باشیم و مطلوب مون چی اه. می تونستیم بخواهیم که مثل سلمان فارسی و ابوذر غفاری باشیم. چطور؟ گفتنش خیلی ساده است! این که جز خدا چیزی نخواهیم و نگاهمون جز به روزی دهنده نباشه و نخواهیم که جز کاری که خدا دوست داره کاری بکنیم. ولی واقعیت اینه که ما خیلی چیزها غیر این ها می خواهیم. مثلا خود من! آرامش می خوام، عزت و احترام می خوام، عشق می خوام، یک آسایش نسبی می خوام، امنیت و اطمینان می خوام، اعصاب راحت می خوام و ... ! واقعا به معنی واقعی کلمه می شه گفت اصلا دلم نمی خواد حتی نزدیک سلمان و ابوذر هم باشم!! یه جورایی خودم با همه وجودم زیان و خسارت خودمو می خوام و به این دنیا راضی شدم! در واقع می شه گفت هم خدا رو می خوام هم خرما رو !! بحث این نیست که آرامش و آسایش و عزت و احترام چیزای بدی ان. مساله اینجاست که من از بین توکل کامل به خدا و قرار دادن خواست خدا به جای خواست خودم و چنگ زدن به آرامش و آسایش و احترام و عزت دومی رو انتخاب کردم در حالی که می دونم اگه اولی رو انتخاب کنم احتمال زیاد دومی رو هم خواهم داشت!! پس چرا من ته دلم اولی رو نمی خوام و یا شاید بهش اطمینان و باور کافی ندارم؟؟!! واقعا چرا؟